f5a81b54b8a94b30f20968100574432a

نویسنده: فرزان خاموشی

قیامت نزدیک است، نزدیک تر ازچشم به ابرو! … خیلی نزدیک… باور کنیم.

هیچ باورمان می شود که شاید تا چند لحظه دیگر زنده نباشیم؟ چیزی که برای عده ای حتمی است، خود ما هم افرادی را دیده ام که اندکی پیش زنده و اندکی بعد جان باخته اند. همه ی این ها برای باور ماست، چه بسا فردا ما هم «مرده ای» باشیم که بر صحنه ی یقین دیگران حک شویم! تازه آن وقت به خود بیاییم و فریاد بزنیم: خدایا! مرا به دنیا بازگردان، تا انسان صالح و مفیدی باشم!

و جواب بشنویم: هرگز!

این صحنه، حقیقتی است که واقع خواهد شد، همان طور که قیامت برپا خواهد شد.

قیامت نیز مانند «مرگ» در یک لحظه تحقق می یابد، بلکه زودتر از یک لحظه؛ از یک چشم به هم زدن نیز کمتر، خیلی خیلی زود! چه بسا در آینده ای نزدیک، زمین زیر و زبر شود؛ دریاها بخشکد، کوه ها از هم بپاشد، خورشید بی فروغ گردد و قیامت تحقق یابد. آیا آماده مسافرت هستیم؟

اگر جواب مثبت است، پس کوله بار خود را آماده کنیم؛ توشه ی سفر برگیریم؛ حساب ها را تسویه کنیم که مرگ نزدیک است و پس از مرگ نیز، قیامتی حتمی است؛ جایی که انسان های خوب از بدان جدا می شوند و عاقبت هر گروهی در گرو اعمال خویش است.

عده ای در بهشت برین، جام شادمانی بر می گیرند و تعدادی نیز در «عذاب دوزخ» برای همیشه معذبند. اکنون با هم به تماشای صحنه هایی از قیامت می رویم، تا بیشتر باورمان شود که «آخرت» کجاست و چه ماجراهایی دارد.

آمدن قیامت و سپیده دم رستاخیز

آفتاب، روشنایی را از دست داده است؛ ستارگان از هم پاشیده اند؛ کوه ها فرو ریخته اند؛ دریاها شعله ور شده اند؛ مادران شیرده از وحشت، بچه های خود را رها کرده و پا به فرار گذاشته اند. «اسرافیل» در شیپور برای بار اول می دمد و  قیامت شروع و همگی موجودات و مخلوقات از بین می روند و دوباره اسرافیل در صور (شیپور) می دمد و همه زنده می شوند و آدمیان، همین که از قبر خارج می شوند، با سرعت شروع به دویدن می کنند. گویا علامت و تابلوی مخصوصی را هدف قرار داده اند و اینان می خواهند هر چه زودتر خود را به آن برسانند! با چشمانی اشک آلود به اطرافشان نگاهی می اندازند و می گویند:

قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا (یس/۵۲)

«ای وای بر ما! چه کسی ما را از خوابگاهمان بر انگیخت؟»

و سپس با سرعت سرشان را بالا می اندازند و در حالی که پلک چشم هایشان بی حرکت است، دلشان فرو می ریزد و با دیدن «عذاب الهی» سخت متحیر می گردند و از خود می پرسند: این جا دیگر کجاست؟ حتماً « قیامت» شده و این جا یکی از توقف گاه های آن است! آه نکند قیامت برپا شده باشد؟!

به هر طرف که می روی بیشتر حیران می مانی، هیچ کس به فکر تو نیست؛ روزها پشت سر هم می گذرد و عذاب «حیرت»، آزارت می دهد و نمی دانی چه کنی؛ به خود وعده می دهی که شاید در توقف گاه بعدی آرام تر باشم، اما چنین نیست… به توقف گاه بعدی هم نزدیک می شوی؛ همهمه، همه جا را پر نموده است و عده ای دل هایشان در گلوهایشان گیر کرده است.

إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ (غافر/۱۸)

«آنگاه که جان ها از شدت ترس به گلوگاه می رسد»

با دیدن این منظره، ترس و وحشت بیش تر می شود و در میان آن «هیاهو» از خود سوال میکنی: عاقبت چه خواهد شد؟ بالاخره به کجا می روم؟ کی محاسبه ام تمام می شود؟ اما کسی را نداری که پاسخت را بگوید و جواب سوال هایت را بدهد. همه در فکر خودشان هستند؛ هر کسی با خود بگومگوهایی دارد و تو در حال زاری و ترس هستی که به موقف سوم می رسی؛ تازه فهمیده ای که کجا هستی؛ از اطرافیان درباره گناهان و ثواب هایشان سوال می کنی.

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَسَاءلُونَ (صافات/۲۷)

«بعضی به بعضی رو می کنند و از یکدیگر پرس و جو می کنند و هر کدام جوابی می دهند.»

جواب آن ها دردی بر دردهایت اضافه می کند و تو را بیش تر دچار تردید و ترس می نماید و در سختی و دشواری به سر می بری و انتظار عبور از توقف گاه را می کشی که ناگهان نگاهت به برادرت می افتد و با سرعت به طرفش می روی و صدایش می زنی: برادر! برادر!

بیا! بیا این جا من این جا هستم و «او» با دیدن «تو» پا به فرار می گذارد، و «تو» او را دنبال می کنی تا حرفت را به «او» بگویی، ولی هر چه می دوی «او» سرعتش را بیشتر می کند و «تو» ناامید و خسته و کوفته توقف می کنی، عرق سر و رویت را پوشانده است و می خواهی آن را پاک کنی، ولی مگر می شود. سرت را از شرمندگی به پایین می اندازی و می خواهی به طرف جلو بروی که پدرت تو را می خواند و تو با دیدن او از شرمندگی گناهانی که کرده ای پا به فرار می گذاری و با خود می گویی: باید از این صحنه «فرار» کنم و بیرون روم ! اما فریادی تو را متوجه خود می کند که:

وَالَّذِینَ کَسَبُواْ السَّیِّئَاتِ جَزَاء سَیِّئَهٍ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ (۲۷یونس)

«آنان که مرتکب گناه شده اند باید مجازاتی همانند گناه خود با ذلت و خواری ببینند و هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند آنان را از سخط الهی و کیفر عادلانه او بر کنار نگاه دارد»

وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ (صافات/۲۴)

«اینان را در مواقف متوقف سازید که مسئول اعمال خویش هستند» و «تو» با خود می گویی: «بهتر است نزد اقوامم بروم و به هر صورت ممکن از آن ها مدد بگیرم شاید بتوانم به بهشت راهی پیدا نمایم!

«راه فرار کجاست» و پاسخ می شنوی: «راه فرار و پناهگاهی وجود ندارد»

به طرف محل قبلی ات حرکت می کنی و در میان آن همه جمعیت، آن همه غوغا، دنبال دوستان و خویشانت می گردی تا این که یکی از آن ها را پیدا نموده و از «او» درخواست می کنی تا «تو » را یاری نماید.

و او می گوید:

اتفاقاً من هم دنبال تو می گشتم تا از تو کمک بگیرم! پس وای بر من! و«تو» ناراحت و خشمگین و درمانده به فکر فرجام سرنوشت خویشی و باخود می گویی: آیا امیدی می رود که نجات پیدا کنم؟!

صدایی را می شنوی که می گوید:

«کجا هستند کسانی که (شما در دنیا) آنها را شریک من می پنداشتید؟ شرکای خود را (به فریادرسی) بخوانید!» (قصص/۶۴-۶۲)
و «تو» جواب می دهی:

 وَاللّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ (انعام/۲۳)

«سوگند به خدا، پروردگار ما، که ما مشرک نبوده ایم»

و با این دروغ، مهری بر لب هایت زده می شود و به جای لب ها پوست بدن و دست ها و پاهایت به گمراهی و گناهان «تو» گواهی می دهند!
کم کم پرده ها کنار می رود و می فهمی که دیگر جای انکار و دروغ باقی نیست.

نامه ی اعمال

در این هنگام صدایی شنیده می شنود:

بیا! بیا! خودت «نامه ی عملت» را بخوان! خودت مشاهده کن!

و «تو» بیشتر در حیرت فرو می روی. این دیگر صدای کیست؟

باز می شنوی:

اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً (اسراء/۱۴)

«امروز تو خود برای حساب کشیدن از خود، بسنده ای»

و «تو» جلو می روی تا نامه ی اعمالت را بگیری و بخوانی و «او» نامه ات را به دست چپت داده و «تو» را به خود وامی گذارد و رهایت می کند تا آن را بخوانی. و «تو» اکنون حسابگر «خویشتن» هستی. و «تو» ناامید از همه جا نگاهی به «نامه ی» پر از گناهت می اندازی و می گویی: «این چه کتابی است که ریز و درشت اعمال مرا ضبط کرده است؟!»

«ای کاش این نامه را به من نمی دادند و ای کاش (در همین حال شک و تردید از سرنوشت باقی بودم و) نمی دانستم حسابم چیست! ای کاش همان مرگ می بود و بس!» رنج و اندوه سر تا سر وجودت را فراگرفته است؛ سخت به خودت فکر می کنی و از عذابی که در انتظار توست، بسیار وحشت کرده ای.

وَیَخَافُونَ سُوءَ الحِسَابِ (رعد/۲۱)

«از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند»

عرق از سر و رویت فرو می ریزد و اطراف دهانت را احاطه کرده است و لرزش زمین، تمام اندامت را می لرزاند و با خود می گویی: عجبا! خیال می کردم گناهانم را می توانم پنهان نگاه دارم و گمان می بردم هیچ حساب و کتابی در کار نیست و انسان ها «بیهوده» آفریده شده اند!

در دنیا به گوشم می خواندند:

«کسی که به اندازه ی سنگینی یک ذره کار خوبی کرده باشد، آن را می بیند و کسی که به اندازه ی سنگینی یک ذره کار بدی کند، آن را می بیند.»

و من چنین سخنانی را پوچ و بیهوده می پنداشتم! خدایا! خدایا! مرا ببخش!

اما پاسخ می شنوی:

أَفَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَکُنتُمْ قَوْماً مُّجْرِمِینَ (جاثیه/۳۱)

«مگر آیات من بر شما خوانده نمی شد و شما برتری جستید و قوم مجرمی بودید؟!»

«من» امروز در میان شما به عدالت حکم می کنم و به هیچ کس در دادگاه «من» ظلم نمی شود. امروز حق ضعیف را از قوی می گیرم؛ امروز به نفع مظلوم از ظالم دادخواهی می کنم…

و «تو» که پرونده ای جز گناه و معصیت خدا نداری. سخت به خود می پیچی و در انتظار لحظه ای هستی که دقیقاً به حسابت رسیدگی نمایند.

لحظه ها بر تو بسیار دشوار است و «تو» بسیار غمگینی که چه خواهد شد؟ و به این ترتیب در دادگاه عدل الهی حاضر خواهی شد. دادگاهی که در آن همه چیز آشکار خواهد شد.

إِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُم بِهِ اللّهُ (بقره/۲۸۴)

«اگر آنچه را که در دل دارید آشکار سازید یا پنهان دارید، خداوند طبق آن محاسبه می کند.»

و «تو» با شنیدن این ندا می گویی:

پس اگر مرا به جهنم بردند، از آن جا فرار خواهم کرد.

باز ندا بلند می شود:

وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ * کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ (حج/۲۲و۲۱)

و برای آنان گرزهایی از آهن است، هرگاه بخواهند از غم و اندوه های دوزخ خارج شوند، آن ها را به آن باز می گردانند و (به آن ها گفته می شود) بچشید عذاب سوزان را

یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا(انعام/۳۱)

«ای افسوس بر ما که در دنیا کوتاهی کردیم و از وظیفه سرباز زدیم»

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ (مؤمنون/۱۰۷)

«پروردگارا ما را از عذاب جهنم بیرون آور؛ اگر دوباره خلاف کردیم ظالم و سزاوار دوزخیم»

ولی جواب می شنوند:

خفه شوید مگر یادتان رفته که هرگاه گروهی از بندگان شایسته من در مناجات خود مرا می خواندند و ندا می دادند:

رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (مؤمنون/۱۰۹)

و از من طلب عفو و بخشش می کردند، شما آنان را به مسخره گرفته و می خندیدید! و همین توهین و مسخره کردن سبب غفلت و بدبختی شما شد.

در آن دادگاه باز سوال می کنند:

عمرت را چه کردی؟ در جوانیت، « خود» را به چه چیزهایی مبتلا نمودی؟ مالت را از کجا به دست آوردی و در کجا صرف کردی؟ از گوش تو در مورد شنیدنی ها و از چشمت، درباره دیدنی ها و از آلات قلبت و از افکار و عقایدی که داری سوال می کنند؛ ولی اجزا و اندام های وجودت هر چه پاسخ می گویند، به ضرر «تو» است! چون «تو» جز بدی کاری نکرده بودی! سوال ها تمام می شود! دیگر فرصتی باقی نمانده است و باید به طرف «جهنم» حرکت کنی. در آن هنگام، صحنه هایی از عملت در دنیا را به تو نشان می دهند. آفتاب، طلوع کرده است که چشمانت را به هم می مالی و آهسته از رختخواب بیرون می آیی! وجدان، سخت آزارت داده و ندا می دهد: «اگر از هوای نفست اطاعت نمایی، کور و کرت می کنند.»

و «تو» زیر لب می گویی:

آدم در حال خواب که تکلیف ندارد! مگر حالا چه شده است؟ فقط یک نمازی قضا شده، شده که شده، چیزی که نشده، این همه نماز که خوانده ام، خداوند پاداش آن ها را بدهد. آه دیگر خدا از «من» چه می خواهد؟! و شیطان از پشت پرده، بر گوشت می خواند:

بیا! بیا! درست می آیی!

نماز چیست؟! این ها همه اش «حرف» است! «قیامتی» در کار نیست! و «تو» همه ی این صحبت ها را قبول می کنی و تسلیم شیطان می شوی.
صحنه ها همچنان ظهور پیدا می کند و «تو» در آن صحرای قیامت، همه ی اعمالت را مشاهده می کنی و از تعجب و ناراحتی سخت بر خود می پیچی و می سوزی و نمی دانی که چه بکنی؟ آری این ها را خودت انجام داده ای. چه فراوان به خطا رفته ای! ای کاش همچنان «عابد» باقی مانده بودی و تسلیم شیطان نمی شدی! تفکر درباره صحنه های اعمالت در دنیا سخت عذابت می دهد که در این هنگام ندا داده می شود:

خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ (الحاقه/۳۱و۳۰)

«ای ماموران عذاب، او را بگیرید و به او دست بند بزنید، سپس به دوزخ پرتابش کنید»

و «تو» ناراحت و خشمگین، در همان حال، همراه عده ای دیگر به طرف جهنم حرکت می کنی و فرشتگانی را می بینی که در کنار درب جهنم ایستاده اند و همین که شما را می بینند، می گویند:

فَادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (نحل/۲۹)

«و از درهای جهنم داخل شوید و تا ابد در آن جا بمانید؛ که چه بد جایگاهی است جایگاه گردن کشان»

و تو با همراهی آن ها وارد جهنم شده و به داخل آتش پرتاب می شوی و آتش تمامی وجودت را می پوشاند و از حرارت آن تشنگی شدیدی برایت پیش می آید که صدا می کنی: خدایا! عطش مرا فرو نشان و تشنگی ام را پایان ده! و با این فریاد، آبی مانند «مس گداخته» به تو می دهند که با آشامیدن آن، صورتت بریان می شود و بعد از آن، آب جوشانی را بر سرت می ریزند و پوست و گوشت و استخوانت می گدازد که از وحشت داد می زنی:

رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (دخان/۱۲)

«خداوندا عذاب را از ما رفع کن! ما ایمان آورده ایم!»

که صدایی پاسخت را می دهد:

فریاد بزن؛ زیرا امروز دیگر عجز و تذلل فایده ای ندارد و تو از طرف ما به هیچ وجه یاری نمی شوی!

برو گم شو و مثل «سگ» در جهنم بلول و دم مزن! و تو شرمسار و خجل سرت را پایین می اندازی و با خود می گویی: ای کاش از «رسول الله» اطاعت کرده بودم.

وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ (فرقان/۲۷)

«و قیامت روزی است که ظالم از ندامت دست های خود را به دندان می گزد.»

و فریاد می زند:

یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَاباً (نبأ/۴۰)

«ای کاش من خاک (پست و ناچیزی) بودم (و با چنین وضعی مواجه نمی شدم!)

کافر در آن روز از تزلزل و اضطراب می گوید: «یا لیتنی کنت ترابا» یعنی:

آن که بودمی ای کاش خاک             من نمی دیدم چنین هول و هلاک

یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً (فرقان/۲۷)

«ای کاش راهی که پیامبر در پیش گرفته بود، من نیز در پیش می گرفتم»

اما تو اگر نامه ی اعمالت را به دست راستت داده باشند، با خود می گویی: الحمدالله که من در دنیا تسلیم حق شدم و به دستورهای الهی عمل کردم.

إِنِّی ظَنَنتُ أَنِّی مُلَاقٍ حِسَابِیهْ (حاقه/۲۰)

«من در دنیا می دانستم که چنین روزی هست و به فکر حساب بودم.»

خدایا تو را سپاس می گزارم که مرا هدایت کردی تا در ردیف مخلصان درگاهت قرار گیرم و امروز سربلند باشم و در میان این همه جمعیت، شرمسار نباشم. پروردگارا تو را شاکرم که مرا به «انسانیت» رهنمون ساختی و با اولیای دینت آشنا و همراه نمودی. چقدر خوب شد که حق را پذیرفتم و بدان عمل کردم.

خدایا شکرت … خدایا شکرت

و در این حال، صدایی «تو» را متوجه خود می کند که می گوید: به سوی بهشت حرکت نما تا در جایگاه همیشگی ات به استراحت بپردازی…

کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخَالِیَهِ (حاقه/۲۴)

«بخورید و بیاشامید! گوارا باد این نعمت ها بر شما! به خاطر آن اعمال صالحی که از پیش، در روزگار گذشته برای امروز خود فرستادید.»

و در همان لحظه، ماموران زیباروی بهشتی را می بینی که با جام های پر از شراب روشن و سفید و لذت بخش؛ که هیچ گونه ضرر و مستی در آن نیست، گرد تو می چرخند تا هرگاه میل داشته باشی از آن به تو بدهند، و «تو» با لبخندی زیبا و چهره ای نورانی، همراه با ماموران بهشتی به طرف قصر بهشتیت حرکت می کنی و وارد جایی می شوی که قرآن می گفت:

وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (آل عمران/۱۳۳)

«بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود و به سوی بهشتی که وسعت آن به وسعت همه آسمان ها و زمین است و برای «پرهیزکاران» محیا شده است»

و تو با کوله بار «عمل صالح» خویش که در دنیا فراهم نموده ای، وارد این جایگاه عظیم می شوی. عجب جایی! عجب منظره هایی!
ظرف های«طلا و نقره» روی هم چیده شده است، متکاها در کنار هم به صورت مخصوصی گذارده شده اند و فرش های بسیار عالی و زیبایی گسترده شده است و جوی هایی پر از شیر و شراب ناب و عسل خالص و پاک روان است:

مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّهٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى (محمد/۱۵)

«در آن نهرهایی از آب صاف و خالص است که بدبو نشده و نهرهایی از شیر که طعم و مزه آن دگرگون نگشته و نهرهایی از شراب که مایه ی لذت نوشیدگان است و نهرهایی از عسل مصفا»

درخت هایی که شاخه هایش همواره به هم می خورد و ریشه هایشان در سواحل نهرهای بهشت در میان خاک های آمیخته با مشک فرو رفته است و خوشه هایی از مروارید که به شاخه هایی کوچک و بزرگ و محکمش آویخته شده اند و میوه های گوناگونی که از درون غلاف های خود سر برون کرده اند.

و تو بدون این که به خود زحمت «چیدن» را بدهی، اراده ای می کنی و از آن میوه ها می خوری!

سپس دست های خود را با طلا و مروارید می آرایی و لباس حریر به تن می کنی و در بهشتی که از طلا و نقره به وجود آمده است و گل آن مشک خالص و خوشبو و سنگریزه ی آن از لؤلؤ و یاقوت و خاکش از زعفران است به گردش می پردازی و در آن میان مرغی را می بینی و اراده می کنی که آن را بخوری. مرغ برای تو مهیا می شود؛ پر و بالش جدا شده و کباب می گردد و تو شروع به خوردن آن می نمایی و سپس با «الحمدالله» گفتن به راهت ادامه می دهی…

آری این جایگاه توست؛ جایگاهی که از گوشت لذیذ پرنده ها هر اندازه و از هر نوع و در هر وقت و در هر جایی از بهشت که بخواهی موجود است:

وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ (واقعه/۲۱)

«و گوشت پرنده، هر چه بخواهند»

و تو با صورتی درخشان و سفید و شاداب و زیبا در آن مکان بزرگ به نعمت های الهی چشم می دوزی و با لب های خندان به آن نعمت ها خیره می شوی و حوری ات را طلب می کنی؛ زیرا در آن جا دیگر خستگی و دردسر و رنج و مشقت در کار نیست و تو هر چه را که طلب کنی برایت مهیاست.

فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ (زخرف/۷۱)

«هر چه را که انسان میل و اراده کند و از هر چه که چشم لذت ببرد در آن جا هست»

و تو شکر خدایت را به جا می آوری که نعمت های بی شماری به تو ارزانی داشت و غم و اندوهت را از میان برد و سپاسگذار «قرآن» می شوی که در دنیا تو را به راه راست هدایت نمود و تو را به ایمان و عمل دعوت کرد تا به این جا بیایی و از نعمت های الهی بهره مند گردی.

قرآنی که پیاپی در بسیاری از آیه های خود تو را به ایمان و عمل دعوت کرد و به ایفای مسئولیت و تلاش در راه آن واداشت و نتیجه ی آن را بهشت جاوید دانست! و از خود نیز خشنود می گردی و با پروردگارت زمزمه می کنی که:

خدایا سپاس تو را؛ که توانستم در مسر تو و رسول تو گام بردارم و برای تو باشم و جانم را برای تو فدا کنم!

در حال زمزمه و راز و نیاز با خدا و سپاس گذاری از پروردگارت به سر می بری که جمع ملائک نگاهت را به سوی خود جلب می نمایند. آن ها آمده اند تا از تو اجازه ی ملاقات بگیرند و به تماشای زیبای تو بنشینند و تو به آن ها اجازه می دهی و آنان دسته دسته به دیدارت می شتابند و بر تو درود می فرستند و “مبارک باد” می گویند.

زیرا تو با پرستیدن خدایت به مقامی رسیده ای که افراد کمی به آن دست یافته اند و به جایی آمده ای که در آن، نه خورشیدی می بینی که از گرمی آن ناراحت شوی و نه سرمایی وجود دارد که وجودت را بلرزاند و نه خستگی و رنج و ملالت و دلزدگی ای حس خواهی کرد و نه با بیماری و پیری و مرگ روبرو خواهی شد؛ بلکه پیوسته در میان انبوه نعمت ها خواهی زیست و از این جایگاه خوشایند که سر منزل مقصود تلاش های گذشته ی توست، بیرون نخواهی رفت.

و تو آسوده خاطر، از آن نعمت ها استفاده می کنی و برای همیشه از رنج و مشقت کارهای فرساینده و تلاش برای رسیدن به معاش و مجاهدت شبانه روزی در راه ادای تکلیف آسوده ای.

آن چه که هست، عشق است؛ عشق یاد خدا و تسبیح او، و همراه بودن با پیامبر (صلی الله علیه و سلم) و صحابه ی کرام و مردان و زنان صالح.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: